تاریخ : چهار شنبه 22 / 10 / 1393
نویسنده : TapiA

مرد وارد خانه که شد،نگاهش به صحنه عجیبی افتاد:در وسط میز غذا خوری آشپزخانه، شمعی روشن بود و دیوار های آشپزخانه با باد کنک و کاغذ رنگی تزیین شده بود...

ادامه در در ادامه مطلب


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: داستانک , ,
برچسب‌ها: داستانک , داستان کوتاه جشن تولد , داستان اشپزخانه , دااستانک اشپزخانه , داستان کوتاه ,
تاریخ : چهار شنبه 22 / 10 / 1393
نویسنده : TapiA

کتم را پوشیدم.گرمم شد.سردم بود.ناگهان مردی را در فاصله دو متری خود دیدم.او یخ زده بود و من گرم شده بودم.

فواد فردوس


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: داستانک , ,
برچسب‌ها: داستانک , داستان کوتاه , هوای سرد , داستانک-هوای سردوداستانک , داستان , داستان کوتاه ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید